اولين مسافرت آنيسا به رفسنجان
يه روز صبح ديدم كه مامان داره لباس ارو جمع ميكنه و بهم ميگه كه آنيسا خانم ميخواييم بريم پيش ماماني و بابايي .بابا رفته بود سر كار مامان من و برد حموم لباس خوشگل بهم پوشوند اماده شديم كه بابا اومد لباساش و عوض كرد و با يه ماشين رفتيم يه جايي كه يه چيزاي بزرگي توش بود بعد فهميدم كه اينا هواپيمان سوار شديم و رفتيم تو هوا من خوابم برد وقتي بيدار شدم ديدم داريم پياده ميشيم اونجا بابايي و عمو محمد و عمه فاطمه با آواجون اومدن دنبالمون آوا جون دختر عمه منه كه خيلي دو سش دارم بعد رفتيم خونه پيش ماماني ماماني من و خيلي دوست داره اونجا عمو و زن عمو ي بابا بودن كه اومده بودن من و ببينن برام كادو اوردن دادن به مامان بابا اون مال منه چرا ميدين به ما...
نویسنده :
فرزانه
10:35